Wednesday, September 29, 2010

آندره و چرخ قلتک : ترانس لوکاسیون

میچرخید قلتک و آندره ثانیه ها را مینوشت. درون چاقویی را مینگریست که هر لحظه بوی خطر انفجارش را میشنید در سینه هایی زنی که تنها به فاصله ی یک میز نزدیک او نشسته بود.
نور در مغزش عینک سیاه او را میخواست، سیاه با دسته ی قطور، موهای بافته شده ، خشن، دامنی تیز و کفشهایش ارزان و خردمند. انگار با هر قدم ستاره ها را له میکرد و میگذشت از درون سیاه چاله ها و تنها مقصدش، از آن لحظه همان صندلی بود. رو به دیوار، جایی تنها به فاصله ی یک میز از من که دستهایم را بلند کردم و صدایم را فریاد میزدم :"تو سالهاست جای من نشسته ای"
گردنش را میدیدم که روزی میان پنکه ی سیاه سالن، خرد شده روی انگشتانم میریزد. با زمان شسته نمیشود خونی که سالهاست در جایی که متعلق به من است جریان دارد. سینه هایش بیرون آمده از لباس زمستانی، با چشمان سرد و خشک من رقابت میکند برای بدست آوردن تو در توی پیچیده ی جمله های ناقصی که مینویسم. و بلند میخواندم در پس زمینه ی موسیقی پیرمردی که از آن گوشه، مینواخت و خیره به دستانم نگاه میکرد. میدید چطور ناخنهایم روی میز چوبی سر میخورد و خشمش را فریاد میزند با صدای سایش گوش از یک تکه چوب، به رنگ پوست او. که نشسته است و پاهایش روی هم فضایی عمیق از حفره های مغزم را ساخت.

پارچه ای کشیده میشود روی صندلی و پوست لختش آن زیر سالهاست که از من متنفر است.

 ومن اگر جای او بودم، چشمانم را بسته شده، در روشنایی زرد لامپ به آن جنازه ای میرساندم که تنها به فاصله ی یک میز، نزدیک من نشسته بود. مژه هایم را به صورتش میزدم و آرام در گوشش مینواختم از گفتن حقیقت ِ دردناک که "عزیزم، تو مریضی". جایت را با من عوض کن.ضبط کن صدای لرزانم را در ذهنت تا در شب از ترس جنون به من پناه بری. و تنها به فاصله ی یک میز دورتر، پاهایت روی هم، سیگار در دست چپ. و ناخنهایت بلند و رنگ شده از پوست قهوه ای میز. تا شاید وقتی آن را در سینه هایت فرو کنی ، درد ِ گیج ِ سرت را با طعم شهوت بیامیزی و از پشت آینه روی دیوار،وقتی روی صندلی تنها به فاصله ی یک میز دور از او نشسته ای، خردمند و هرزه  شعله های از پیرمرد را ببینی و چون ذره بین امواجش را بر سلولهای مغزی که تنها به فاصله ی یک میز از من نشسته است،متمرکز کنی.

Saturday, February 20, 2010

surreal world-1



زیبایی یا تشنج زاست، یا اصلا وجود ندارد


آندره بروتون-مانیفست دوم سوررئالیم            

Wednesday, January 27, 2010

JOKER


Why does he remind me of my father? 


Saturday, January 23, 2010

surreal dreams



The grass was greener
The light was brighter
The taste was sweeter
The nights of wonder
With friends surrounded

Thursday, January 14, 2010




ای شمشیر که به پهلوی من آویخته ای بگو
چرا برق تو اینقدر سرور انگیز است؟



.