Saturday, December 19, 2009

پیر مرد



آرزو میکنم روزی را نبینم که تو پس از اینهمه فریب خود، مغلوب جبرِ زندگی، مانند من به قدری تنها شده باشی که پس از اینکه نام من بعد از مدتها در ناخودآگاهت نقش بست، به اوج ضعفهایت پی ببری و آن زمان است که مرا درک میکنی، جسارت مرا میفهمی و به خودت میگویی"در مورد محمد اشتباه کردم". آنروز آنقدر شجاعتش را نخواهی داشت که آنرا مستقیم به من بگویی اما من باز هم میفهمم. چون هنوز هم تنها هستم


من تو را به خاطر حماقتت تحقیر نخواهم کرد و شبح سنگینِ اشتباهاتِ ابلهانه ات را بر سرت نمیکوبم، بلکه تنها غمگین خواهم شد. به یاد خواهم داشت که به خاطر ضعفت، چگونه به من ضربه زدی. روزهای عجیب و مرموز زندگیم را تبدیل به سالهایی پر از کسالت و افسردگی کردی. آنروز از شدتِ ناراحتی تنها مجبورم به حماقت بشر پوزخند بزنم و مانند کاری که تو کردی، خودم را فریب دهم. خشمِ شعله ور نشده ام را با خود به گور برم و برای آخرین بار، آرزو کنم که با مرگم هر چه سریعتر از این افسردگیِ کهنه ی ناشی از تنش، رها شوم

3 comments:

m.j.manteghi said...

webloge ghashangi dari mohamade aziz.vali say kon bade ye modat khaste nashi mesle man tatilesh koni.benevis chun ghashang minevisi azizam.

fateme farhoudi said...

خوب کوهی از احساس و درد رو به آدم منتقل میکنی . گریم گرفت

tAli said...

:(( elahi begardam to ro